جدول جو
جدول جو

معنی مکران زمین - جستجوی لغت در جدول جو

مکران زمین
(مُ زَ)
سرزمین مکران. ناحیۀ مکران:
کشیدیم لشکر به ماچین و چین
وز آن روی رانم به مکران زمین.
فردوسی.
از ایران بشد تا به توران زمین
گذر کرد از آن پس به مکران زمین.
فردوسی.
شب تیره باید شدن سوی چین
و گر سوی ماچین و مکران زمین.
فردوسی.
فرستاد کس نزد خاقان چین
به فغفور و سالار مکران زمین.
فردوسی.
پس آگاهی آمد به روم و به چین
به ترک و به هند و به مکران زمین.
فردوسی.
و رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ)
سرزمین ایران. کشور ایران:
تو بشناس کز مرز ایران زمین
یکی فرد بد نام او آبتین.
فردوسی.
شگفتی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند.
فردوسی.
بزرگان و شیران ایران زمین
همه شاه را خواندند آفرین.
فردوسی.
به ایران زمین از چنین پشتیی
نماند آتش هیچ زردشتیی.
فردوسی.
درآمد یکی سیل از ایران زمین
که نه چین گذارد نه خاقان چین.
فردوسی.
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه شاد است او و دور است از همه رنج و کفا.
قصار امی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
توران زمی. مملکت توران. سرزمین توران:
برفتش سیاوخش و آن را بدید
مر آن را ز توران زمین برگزید.
فردوسی.
به منشور و فرطوس و خاقان چین
بدان نامداران توران زمین.
فردوسی.
به توران زمین زادی از مادرت
هم آنجا بد آرام و آبشخورت.
فردوسی.
سپه زآن کشیدم به اقصای چین
که آرم به کف ملک توران زمین.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نام آبادی از دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی